مرا میگوید بیمار. جد و آبادش بیمارند. خودش و خاندانش. همه درگیر دروغند ولی از آن رنج نمیبرند.
مادرش ملکه دروغگویان است. افریتهای از جهنم دروغ سوار بر اژدهای ریا. ریاکاری مادرانه. بر پدرش لعنت. این دروغگوهای رذل را چگونه پس انداخت. با آن هیکل ناقص. و نمیتوانم تصورش را بکنم وقتی هنوز تخمک تولید میکرد هم پاهایش به این لاغری بوده یا نه.
و این بالا تنه چاق را چگونه سواربر این دوپای لاغر میکرده و در خیابانها میگردانده. وبا همین دروغها چهار شوهر برای خود دست و پا کرده. ده فرزند پس انداخته. سه تا شوهر اول را به باد داده. ولی این چهارمیرا نگه داشته. شاید در 40 سالگی بعد ده بار زاییدن جانی برای طلاق و شوهر جدید نبوده. یا شاید شانسی نداشته.